پیالهی (۴۹) اشارهای دارد به لحظاتی از زندگی که درونمان سرشار از گفتنیهاست و تمام آنچه میخواهیم بگوییم را با زبان نگاه بیان میکنیم. گفتنیهای بسیاری که تمام کلماتش در عمق جملهی کوتاه «دوستت دارم»، شنیده میشوند.
دلم با رفتنت دنیاشو از دست داد…
پیالهی (۴۸)؛ حکایت دلتنگی آدمیان است و کیست که بتواند بگوید روزگارش را بییاد و خاطره میگذراند و غافلگیری بغضها به سراغش نیامده
Let me love you baby
پیالهی (۴۷)؛ تمنای همیشگی آدم است برای چیدن سیبی که تمام مردم جهان در پی چیدنش هستند. از شاعر عاشقی مثل «نزار قبانی» تا خوانندهی خاطرهانگیزی به نام “Tom Jones”
تو بودی و هستی هنوز سهم من از این روزگار…
پیالهی (۴۶)؛ همان شور بیاندازهایست که خواهانش هستیم و میتواند ما را رویین تن بسازد در روزگاری که دلمردگی از آن میبارد.
تنهایی آمد و تو را برد…
پیالهی (۴۵) داستان بعضی از ماست… ما که رها شده در دریاییم… رها شدهایم در آسمانی که زمینش پیدا نیست… در ساحلی که موجهایش چیزی به خشکی نمیآورد… ما که میخواستیم رها باشیم اینگونه تنها ماندیم…
بگو که هرگز نخواهی رفت…
پیالهی (۴۴) چه میتواند باشد جز حسرت آنچه میخواستیم و نیست… چیزهایی که حالا به کاشهای افسوس بدل گشتهاند.
دوستان، تو را بهتر شناسند…
پیالهی (۴۳) از آدم بزرگهایی حرف میزند که درباره یک دوست تازه، سوالهای اساسی نمیپرسند و بیشتر به دنبال اعداد هستند تا احساس
دلم تو را میخواهد برای رفتن…
پیالهی (۴۲) سفری میان آسمان است، سوار بر بادی که منتظر مانده تا شبیه ابر شویم…
نیست طاقتی به این اسیری…
پیالهی (۴۱) حاصل همنشینی ترانهای از «هادی پاکزاد» هست و پاراگرافی از «محمود درویش»، درباره بیاعتنایی و امید داشتن به هیچچیز و همهچیز
…I never stop myself to wonder why
پیالهی (۴۰) در شمارش معکوس روزگار، زندگی تا آخرین نفس را انتخاب میکند و میپرسد پیش آنکه به آخر برسیم، چه خواهیم کرد؟